برای کسایی که میخواهند ذهنی آرام و بدون تنش روانی داشته باشند کتاب خداحافظ نامیدی سلام زندگی نوشته دیل کارنگی توصیه میکنم.
برشی از کتاب را اینجا آوردهام ، امیدوارم از خواندنش لذت ببرید. و درصورت تمایل صوتی آنرا گوش کنید.
سلام بر خورشیدی که تازه طلوع کرده
به امروز نگاه کن ، چون زندگی واقعی این است .
تمام حقایق ما و واقعیت بودنمان در کوتاهی امروز خوابیده است ؛ لذت بزرگ شدن ، لذت حرکت و درخشش زیبایی .
دیروز عبارت از یک خواب بود و فردا تنها یک خیال است.
امروز را خوب زیستن ، دیروز را خوابی شیرین و فردا را سرشار از امید میسازد به همین دلیل یکبار دیگر به امروز نگاه کن و به خورشیدی که طلوع کرده سلام کن.
چرا این سؤالات را از خود نمی پرسید و پاسخ ها را در جایی یادداشت نمیکنید:
آیا با فکر کردن به باغچه ای پر از گل در فردای واقع در افق دوردست امروز خود را به تأخیر میاندازم آیا با فکرکردن به گذشته و احساس پشیمانی ، امروز خود را زهر میکنم ؟!
آیا صبح که از خواب برمی خیزم برای لذت بردن از ۲۴ساعت آن روز مُصِر هستم ؟!
آیا با زندگی در زمان حال و در بخش های تقسیم شده به روزها ، زندگی را به شکل قابل تحملتر و قشنگ تر درآوردم
چه زمانی انجام دادن این کار را شروع خواهم کرد ؟ هفته دیگر فردا یا امروز ؟
میتوانید کتاب صوتی خداحافظ نامیدی سلام زندگی را از اینجا دانلود کنید ⬇⬇⬇
خواب میدیدم پروانهای هستم . حالا که بیدار شدم ، نمیدانم انسانی هستم که خواب پروانه بودن را میدید ، یا پروانهای هستم که خواب میبیند انسان است
« چوانگ تزو _ فیلسوف چینی »
از دیگران شکایت نمیکنم
بلکه خودم را تغییر میدهم
چراکه کفش پوشیدن ، راحت تر از فرش کردن دنیاست
در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد.
در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید.
آن زن را خداددادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم، چون حلال حرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
خدادادخان ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد، نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند.
شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید.
شوڪت وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد.
ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی. خدادادخان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد. من مال تو را مسترد می کنم.
بعد از مدتی چنین شد. ڪریم خان وقتی انگشتر، نگین الماس را دید. نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد. انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد، انگشتر نگین شیشه ای را به خدادادخان برگردانند و بگویند ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر!
شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره به شهر خوی فرستاد.
دست بالای دست بسیار است. گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟
نقل از ڪتاب جوامع الحڪایات و والمواعظ الحسنات
در بیمارستان ها وقت شام و ناهار ، غذاها خیلی متفاوت است .
به یک نفر سوپ، چلوکباب و دسر می دهند
و به یک کسی فقط سوپ می دهند
و به یک نفر حتی سوپ هم نمی دهند و می گویند که فقط آب بخور
به یک کسی می گویند که حتی آب هم نخور
جالب است که هیچ کدام از این بیماران اعتراض ندارند
زیرا آنها پذیرفته اند که کسی که این تشخیص ها را داده است طبیب است و آن کسی که طبیب است حکیم است .
پس اگر خدا به یک کسی کم داده یا زیاد داده ، شما گله و شکوه نکنید که چرا به او بیشترداده ای و به من کمتر داده ای .
این کارها روی حساب و حکمت است
خدایا به داده و نداده ات شکر
ﺍﺳﺘﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ میکند؟
یکى ﮔﻔﺖ: ﭼﺸﻤﺎنى ﺩﺭﺷﺖ
ﺩﻭمى ﮔﻔﺖ: ﻗﺪﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ: ﭘﻮستى ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ!
ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﺩﻭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﮐﯿﻔﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ
یکى ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ گرانبها ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺳﻔﺎلى ﻭ ﺳﺎﺩﻩ
ﺳﭙﺲ ﺩﺭ ﻫﺮ ﯾﮏ ﺍﺯ ﻟﯿﻮﺍﻥﻫﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﯾﺨﺖ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺭﻧﮕﯿﻦ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻫﺮ ﺭﯾﺨﺘﻢ ﻭ ﺩﺭ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎﻟﯽ ﺁبى ﮔﻮﺍﺭﺍ!
ﺷﻤﺎ ﮐﺪﺍﻣﯿﮏ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ میکنید؟
ﻫﻤگى ﺑﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻟﯿﻮﺍﻥ ﺳﻔﺎلى ﺭﺍ!
ﺍﺳﺘﺎﺩ ﮔﻔﺖ: میبینید؟! ﺯﻣﺎنى ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ ﻟﯿﻮﺍنﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﻨﺎﺧﺘﯿﺪ ﻇﺎﻫﺮ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ بى ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ!
ﺣﯿﻒ ﮐﻪ ﺩﺭﻭﻥ انسانها ﺩﯾﺮ ﺭﻭ میشود...
این هم عاقبت نظام شاهنشاهی
درود بر امام خمینی و یاران انقلابی اش
برای نمایش اندازه اصلی به همراه جزئیات کلیک کنید
ادامه مطلب ...اگر روزی محبت کردی بی منت
لذت بردی بی گناه
بخشیدی بدون شرط
بدان آن روز واقعاً زندگی کردی ...
صِبْغَةَ اللّهِ وَمَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّهِ صِبْغَةً وَنَحْنُ لَهُ عَابِدونَ ﴿138﴾(سوره بقره)
(رنگ درست و واقعی) رنگ الله است و کیست که از نظررنگ از الله بهترباشد؟! وما تنها عبادتگذران وپرستش کنندگان او هستیم . ﴿138﴾(سوره بقره)
پس با این حساب گر خواهی بشوی رسوا همرنگ جماعت شو
گر خواهی نشوی رسوا همرنگ شریعت شو
انسان های بزرگ در باره عقاید سخن می گویند
انسان های متوسط در باره وقایع سخن می گویند
انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند
****
انسان های بزرگ درد دیگران را دارند
انسان های متوسط درد خودشان را دارند
انسان های کوچک بی دردند
****
انسان های بزرگ عظمت دیگران را می بینند
انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند
انسان های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند
****
انسان های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند
انسان های متوسط به دنبال کسب دانش هستند
انسان های کوچک به دنبال کسب سواد هستند
****
انسان های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند
انسان های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد
انسان های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند
****
انسان های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند
انسان های متوسط به دنبال حل مسئله هستند
انسان های کوچک مسئله ندارند
****
انسان های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند
انسان های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند
انسان های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند
روزی یک جامعه شناس پیشنهاد یک مسابقه را به بچه های قبیله ای در آفریقا داد.
او به یک درخت اشاره کرد و به آنها گفت: یک سبد پر از میوه در نزدیکی آن درخت قرار دارد
هر کدام از شما خودش را زودتر به آن درخت برساند ... صاحب آن سبد خواهد شد
وقتی به آنها فرمان شروع مسابقه را داد
آنها در کمال ناباوری دست یکدیگر را گرفتند و با هم به سمت درخت رفتند و درنهایت میوه ها را با هم تقسیم کردند
او که شگفت زده شده بود... از آنها دلیل کارشان را پرسید و بچه ها در پاسخ گفتند:
UBUNTU UBUNTU
در فرهنگ آفریقا یعنی : "من هستم به خاطر اینکه تو هستی"
کلاغ پیری تکه پنیری دزدید و روی شاخه درختی نشست.
روباه گرسنه ای که از زیر درخت می گذشت، بوی پنیر شنید، به طمع افتاد و رو به کلاغ گفت:…..
ای وای تو اونجایی، می دانم صدای معرکه ای داری!چه شانسی آوردم!
اگر وقتش را داری کمی برای من بخوان … کلاغ پنیر را کنار خودش روی شاخه گذاشت و گفت:
این حرفهای مسخره را رها کن اما چون گرسنه نیستم حاضرم مقداری از پنیرم را به تو بدهم.
روباه گفت: ممنونت می شوم ، بخصوص که خیلی گرسنه ام ، *اما من واقعاً عاشق صدایت هم هستم
کلاغ گفت : باز که شروع کردی اگر گرسنه ای جای این حرفها دهانت را باز کن، از همین جا یک تکه می اندازم که صاف در دهانت بیفتند.
روباه دهانش را باز باز کرد.
کلاغ گفت : بهتر است چشم ببندی که نفهمی تکه بزرگی می خواهم برایت بیندازم یا تکه کوچکی.
روباه گفت : بازیه ؟ خیلی خوبه ! بهش میگن بسکتبال .
خلاصه … بعد روباه چشمهایش را بست و دهان را بازتر از پیش کرد و کلاغ فوری پشتش را کرد و فضله ای کرد که صاف در عمق حلق روباه افتاد.
روباه عصبی بالا و پایین پرید و تف کرد : بی شعور ، این چی بود
کلاغ گفت :کسی که تفاوت صدای خوب و بد را نمی داند، تفاوت پنیر و فضله را هم نباید بفهمد
من نمیدونم هدف تماشا گران فوتبال از پیگیری مسابقات چیه ؟
ورزش و تندرستی برای بازیکنان میمونه !
معروف شدن واسه خودشون .
پولشم که واسه ....
حالا چیزی که برای ما میمونه همش حرص و جوش و تلف کردن وقته که هیچ فایده ای به زندگی مون نداره